کاروان سالار عشق
حسین آن شهسوار ُملک ایمان حسین آن راد مرد راه جانان
حسین ای یکّه تازعرصه ی عشق حسین ای اختر تابنده ی عشق
حسین آن کس که توصیفش خدا کرد به قرآن خود ش او را ثنا کرد
به تعریفش پیمبر هم سخن گفت سخن از اوو از شان حسن گفت
حسین از من بود من از حسینم حسین فرزند من او نور عینم
حسین مصباح تابان هدایت به راه دوست سرتا پا رضایت
چو کشتی نجات مرد مان است بهارم بی غمش زرد و خزان است
حسین ای عا شق یکتای معشوق تویی آن جلوه ی زیبای معشوق
حسین ای درسرم سودای عشقت نهفته در دلم غم های عشقت
حسین ای پاکباز راه محبوب غمت در قلب ها افکنده آ شوب
حسین ای شعله ی عشقت به جانها زده آتش نهفته در نهان ها
حسین ای راز دار راز معبود میان تو و معبودت چه سرّ بود
تویی سلطان و میر کشور عشق به سر بنهاده تاج و ا فسر عشق
به راه عشق ترک جان وتن کرد فدا یاران وفرزندان و زن کرد
حسین ای چلچراغ روشن دین تویی آن باغبان گلشن دین
حسین ای پا سدا ر دین ا حمد( ص) شده احیا زتو آیین ا حمد(ص)
به خون افشا نمودی تو ستم را نمودی راه آزادی ا مم را
حسین ای داغدارت لا له ی دشت ز خونت ارغوا ن ها لا له گون گشت
زیا د ت د ید گا نم پر زنم شد زسوزت سینه ام لبریز غم شد
غمت در سینه از شا د یست خوشتر ولایت در د ل از هر گنج بهتر
حسین مصدا ق والای شهامت حسین یعنی ره سرخ شها د ت
حسین ای وارث آیینه و آب تویی آ ن روشنی در باغ مهتا ب
حسین یعنی طراوت در بهاران حسین یعنی ترّنم های باران
به آغشته ا ز خونت شفق شد به رویت باز چشمان فلق شد
درآ ن شب چون که با یاران سخن گفت گل ناله به باغ سینه بشکفت
علمدا رش چو دستش قطع گردید وفا بر سر زنان تا حشر نا لید
چو آ ب از تیر داد ند ا صغرش را فلک بوسید چشم با ورش را
چو با اهلش وداع آخرین کرد به گوش آ سمان درد ش طنین کرد
چو تنها شد میان خیل د شمن غزل ها ناله کرد ابیات شیون
درآن ساعت که ا ز خواهر جدا شد فغان بر پای در عرش خدا شد
چوتنها سوی میدان بلا رفت ز گل های چمن رنگ صفا رفت
چو بر پیشانی ا ش سنگ ستم خورد خرد پژمرده شد ا حساس افسرد
چو تیر از قلب تابانش گذرکرد هزاران تیغ بر جان ها اثر کرد
چو با خنجر سرا ز جسمش بریدند به تیغ غم د ل زهرا دریدند
چو بر ا جسادشان اسبان دواند ند غبار غصّه بر د ل ها فشاند ند
چو مد فون جسم پاکش در زمین شد نیستا ن از غمش زرد و حزین شد
چو خورشید سرش بر نیزه کرد ند زداغش خون به قلب غنچه کردند
فسرده یاس ها شد از غم تو سیه پوشیده شب در ماتم تو
ز صبر تو صبوری سرخ رو شد ز چشمانت نگه آیینه خو شد
شجاعت از تو جاه وسروری یافت شهامت از تو رنگ دلبری یافت
نیایش از نیازت بارور شد شهادت از تو باغ پر ثمر شد
نماز عشق از تو یادگار است دل زینب ز تو آیینه زار است
صداقت در کلا مت موج می زد فضایل ا زتو سر بر اوج می زد