دیماه، شروع امتحانات مجتمع

۱۳۹۰ فروردین ۲۸, یکشنبه

به بهانه شهادت بانوی بهانه خلقت


ای دل مددی که بی امان گریه کنیم چون ابر بهار و آسمان گریه کنیم


امروز که روز رفتن فاطمه است با مهدی صاحب الزمان گریه کنیم


ساقی امشب آتشی دارد دلم شعله شعله اشک می بارد دلم


عشقم امشب باجنون آمیخته اشک های من به خون آمیخته


همچو موج آتشم سردرگمم نیستم گرچه میان مردمم


خودنمیدانم کجایم کیستم ؟ هستی ام رفته زدستم نیستم


همچو موج آتشم سردرگمم نیستم گرچه میان مردمم


من چه می گویم بهارم گم شده زیردست و پا قرارم گم شده


خوشه ازتاک تحمل چیده ای ازبهار زخم دل گل چیده ای


ای دریغا عمق زخمم فاش نیست شرح دردم کار کند وکاش نیست


از لب و دست هزاران چنگ و نی آید آیا سوز دل ابراز نی


شعر هم هر دم نوایی می زند گاه گاهی دست وپایی می زند


سیلی طوفان و ساحل دیده ای ؟ ماهی افتاده در گِل دیده ای ؟


دیده ای پرهای درهم ریخته ؟ با سپیدی سرخ را آمیخته


سرو را گاه نشستن دیده ای؟ شاخه را وقت شکستن دیده ای ؟


سینه ام آتشفشانی می کند شعر اما بی زبانی می کند


زهره را یک خواب راحت دیده ای بازی نیش وجراحت دیده ای


دود آهی رفته تا چشم فلک سوخته در بی کسی نخل فدک


دل برایم روضه خوانی می کند برتن من سر – گرانی می کند


سینه را آه دمادم داده اند زخم را با تیغ مرحم داده اند


لاله ام را داد بر باغ آمده باد برخاکستر باغ آمده


نا کِسان عرش خدا را سوختند آن دل بی انتها را سوختند


آیه های هل اتی را سوختند در مدینه کربلا را سوختند


آنچه آنجا بین آتش بود و دود آیه های آخر والفجربود


نسترن های تبسم دود شد گوهر دردانه ای مفقود شد


رفته غارت نان طفل هَل اَتی گمشده انگشتری اِنّما


پس چه شد اَلیَوم اَکمَلتُ لَکُم حرمت میخانه و ساقی و خم


حذف شد فریاد سرخ ذوالفقار قرن ها باید که بازآید بهار


کمتراز شب روزمردم تار نیست وای برمن یک نفر بیدار نیست


جان به قربانگاه جانان آمده جای کوثر به طغیان آمده


دیده ای طغیان نهر عشق را زلزله درهفت شهر عشق را


مَستم از تکبیره الاحرام او آب شد آتش پیش جام او


سخت دارد استقامت می کند با قیام خود قیامت می کند


در قنوتش آسمانی از دعا در رکوعش اقتدا بر مرتضی


سجده ای جانانه در درگاه کرد سجده ای هم نیمه های راه کرد


زان قیام و زان رکوع و زان سجود سینه و رخسار و رویش شد کبود


این نماز قبله و قبله نماست از نماز خلق آدابش جداست


آنکه درمعشوق فانی می شود در حقیقت جاودانی می شود


در بلوغ عشق پیش چشم جمع شمع شد پروانه و پروانه شمع


جهل مردم قلعه ي خیبر شده یامحمد فاطمه حیدر شده


موج کوثر چون به مسجد سرنهاد لرزه بر اندام یثرب اوفتاد